بسالخوردگی رساندن. فرتوت و کهنسال گردانیدن. اشابه. تشییب: تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن. نظامی. داغ فرزند مرا پیر کرد، فرتوت ساخت
بسالخوردگی رساندن. فرتوت و کهنسال گردانیدن. اشابه. تشییب: تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن. نظامی. داغ فرزند مرا پیر کرد، فرتوت ساخت
کنایه از متوقف کردن کنایه از سرپیچی کردن بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن
کنایه از متوقف کردن کنایه از سرپیچی کردن بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پِی زَدَن، پِی بُریدَن، پِی بَرکِشیدَن، پِی بَرگُسَلیدَن تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن
انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن بسیار کردن کاری مثلاً کار نیکو کردن از پر کردن است
انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکَندَن، آگَندَن، آکَنیدَن، پُر ساختَن بسیار کردن کاری مثلاً کار نیکو کردن از پر کردن است
بجلو انداختن. راندن بجانب مقابل. راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن. بجلو راندن. راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را: هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. فرخی. و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم. (تاریخ بیهقی). بیامد همانگاه داننده مرد زن و گله را پاک در پیش کرد. شمسی (یوسف و زلیخا). ترسم ازین پیشه که پیشت کند رنگ پذیرندۀ خویشت کند. نظامی. باقلا بار کردنت هوس است پیش کن خر که کار زین سپس است. دهخدا. ، بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی. بهم آوردن دو لنگۀ در. بستن دو مصراع در. بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی. بستن در یک لخت. بستن در بی استعانت چفت و قفل: آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان). حساب آرزوی خویش کردن بروی دیگران در پیش کردن. نظامی. رقیب منا خیز و درپیش کن تو شو نیز اندیشۀ خویش کن. نظامی. غم خسرو رقیب خویش کرده در دل بر دو عالم پیش کرده. نظامی. ، تقدیم داشت، مقدم داشتن. پیشرو و سالار کردن: بدو گفت گودرز، پرمایه شاه ترا پیش کرد او بدین بر سپاه. فردوسی. رجوع به کلمه پیش درین معنی شود، برابر قرار دادن چون مانعی: غلام مغیره بن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان)
بجلو انداختن. راندن بجانب مقابل. راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن. بجلو راندن. راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را: هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. فرخی. و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم. (تاریخ بیهقی). بیامد همانگاه داننده مرد زن و گله را پاک در پیش کرد. شمسی (یوسف و زلیخا). ترسم ازین پیشه که پیشت کند رنگ پذیرندۀ خویشت کند. نظامی. باقلا بار کردنت هوس است پیش کن خر که کار زین سپس است. دهخدا. ، بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی. بهم آوردن دو لنگۀ در. بستن دو مصراع در. بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی. بستن در یک لخت. بستن در بی استعانت چفت و قفل: آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان). حساب آرزوی خویش کردن بروی دیگران در پیش کردن. نظامی. رقیب منا خیز و درپیش کن تو شو نیز اندیشۀ خویش کن. نظامی. غم خسرو رقیب خویش کرده در دل بر دو عالم پیش کرده. نظامی. ، تقدیم داشت، مقدم داشتن. پیشرو و سالار کردن: بدو گفت گودرز، پرمایه شاه ترا پیش کرد او بدین بر سپاه. فردوسی. رجوع به کلمه پیش درین معنی شود، برابر قرار دادن چون مانعی: غلام مغیره بن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان)
نیک و خوب کردن: عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم. منوچهری. ، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن: بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن درویش دست گیر و خردمند پروران. سعدی (صاحبیه). همین طریق نگهدار و خیر کن امروز ببوی رحمت فردا عمل کند عامل. سعدی. تو بجای پدر چه کردی خیر که همان چشم داری از پسرت. سعدی (گلستان). که چندانکه جهدت بود خیر کن ز تو خیر ماند ز سعدی سخن. سعدی (بوستان). بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن که تا خداش نگهدارد از پریشانی. حافظ. - حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن. - امثال: روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند. کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن. ، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
نیک و خوب کردن: عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم. منوچهری. ، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن: بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن درویش دست گیر و خردمند پروران. سعدی (صاحبیه). همین طریق نگهدار و خیر کن امروز ببوی رحمت فردا عمل کند عامل. سعدی. تو بجای پدر چه کردی خیر که همان چشم داری از پسرت. سعدی (گلستان). که چندانکه جهدت بود خیر کن ز تو خیر ماند ز سعدی سخن. سعدی (بوستان). بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن که تا خداش نگهدارد از پریشانی. حافظ. - حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن. - امثال: روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند. کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن. ، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
راه رفتن. رفتن. طی کردن: تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر همچنین هفت پدیدار بود هفت اورنگ. فرخی. روزی سیر کرد و قصد هرات داشت. (تاریخ بیهقی). نگر تا قضا از کجا سیر کرد که کوری بود تکیه بر غیر کرد. سعدی
راه رفتن. رفتن. طی کردن: تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر همچنین هفت پدیدار بود هفت اورنگ. فرخی. روزی سیر کرد و قصد هرات داشت. (تاریخ بیهقی). نگر تا قضا از کجا سیر کرد که کوری بود تکیه بر غیر کرد. سعدی
در تداول عامه، به مانعی برخورد کردن. به سبب مانعی از حرکت بازایستادن. حرکت چیزی به سبب اصطکاک یا برخورد با مانعی کند و یا متوقف شدن. - گیر کردن چیزی در جایی، فروماندن وبیرون نیامدن چیزی در جائی، همچون گیر کردن لقمه درگلو، گیر کردن سنگ در آبراهه. مثال: ته دیگ در گلوی حاجب الدوله گیر کرد و مرد. - گیر کردن کار نزد کسی، حل مشکل و انجام گرفتن آن به دست آن کس افتادن: کارم نزد فلان کس گیر کرده وانجام یافتن آن به دست او است. موکول به اقدام او است. ، دچار مشکلی شدن. در مخمصه ای گیر کردن. (یادداشت مؤلف). عامه گویند: عجب گیر کردم، بند شدن. اتصال و پیوستگی یافتن. به مانع تصادم کردن. - گیر کردن ناخن، کنایه از بند شدن ناخن به چیزی یا جایی. (از آنندراج) (بهار عجم) (ناظم الاطباء) : هیچ جا ناخن من گیر نکرده ست چو گل مگر از دست تو در سینۀ من گیر کند. طغرا (از بهار عجم). ، بمجاز، عاشق و دلباخته شدن. (یادداشت مؤلف). - گلو پیش کسی گیر کردن، خواستار و فریفته و شیفتۀ آن کس شدن: حاجب الدوله گلویش پیش فلان گیر کرده، طالب و خواستار او است. - گیر کردن سگ، سخت پارس کردن او. سخت عوعو کردن سگ (در تداول مردم قزوین)
در تداول عامه، به مانعی برخورد کردن. به سبب مانعی از حرکت بازایستادن. حرکت چیزی به سبب اصطکاک یا برخورد با مانعی کند و یا متوقف شدن. - گیر کردن چیزی در جایی، فروماندن وبیرون نیامدن چیزی در جائی، همچون گیر کردن لقمه درگلو، گیر کردن سنگ در آبراهه. مثال: ته دیگ در گلوی حاجب الدوله گیر کرد و مرد. - گیر کردن کار نزد کسی، حل مشکل و انجام گرفتن آن به دست آن کس افتادن: کارم نزد فلان کس گیر کرده وانجام یافتن آن به دست او است. موکول به اقدام او است. ، دچار مشکلی شدن. در مخمصه ای گیر کردن. (یادداشت مؤلف). عامه گویند: عجب گیر کردم، بند شدن. اتصال و پیوستگی یافتن. به مانع تصادم کردن. - گیر کردن ناخن، کنایه از بند شدن ناخن به چیزی یا جایی. (از آنندراج) (بهار عجم) (ناظم الاطباء) : هیچ جا ناخن من گیر نکرده ست چو گل مگر از دست تو در سینۀ من گیر کند. طغرا (از بهار عجم). ، بمجاز، عاشق و دلباخته شدن. (یادداشت مؤلف). - گلو پیش کسی گیر کردن، خواستار و فریفته و شیفتۀ آن کس شدن: حاجب الدوله گلویش پیش فلان گیر کرده، طالب و خواستار او است. - گیر کردن سگ، سخت پارس کردن او. سخت عوعو کردن سگ (در تداول مردم قزوین)
نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان... در اصل استکن بود پر کردند استکان شد) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن)، باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن، یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن، با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن
نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان... در اصل استکن بود پر کردند استکان شد) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن)، باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن، یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن، با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و